پرده ی اتاقم و کنار میزنم.رو به پنجره ای میایستم که روبه روش یه سرو بلنده

یه سرو که حتی تو زمستون هم سبز و شاداب..

چشمم به گنجشک رو شاخه افتاد.چه بی قراره..چقدر سرش و میجنبونه..

واه خدای من.

یه گنجشک دیگه هم رو شاخه ی درخت نشسته.اونم مثل این یکی بی قراره..

نکنه واسه هم دارن ناز میکنن..نه شایدم میخوان رو به هم دل و پرواز ش بدن..

چقدر میشه الان واسه این دوتا حدس زد..

میشه گفت یه جفت هستن و الان تو دعوا به سر میبرن..

میشه گفت دوتا دوستن که دعواشون شده..

یا دو دلداده که روشون نمیشه بهم بگن دوست دارم.

یا....یا.....دوعاشق که دلاشون واسه همدیگه پر میکشه منتظر یه فرصت

برای به اغوش کشیدن هم هستن..خیلی دارم کنجکاو میشم..دوست ندارم این کنجکاوی رو..

پرده رو پائین میکشم..میام سراغ دفترم.....مینوسم

کاش من هم پرنده بودم....پر پرواز داشتم.....اوج میگرفتم تا سرزمین عشق...

راستی سرزمین عشق کجاست؟

ادرسشو بلدی؟....

عشق یعنی وازه ای نام اشنا

عشق یعنی پر زحرف ، بی ادعا..

عشق یعنی شب...سکوتت مرحم است

عشق یعنی روز، پر از تاب و تب است..