سلام عشق مهربونم...


حالم خیلی گرفته است..از خودم خسته ام..از افکار پریشونم خسته ام.

امروز دلم گرفت.دلم بدجور برات تنگ شده...مهربونم ،دیگه یادم نیست

چطور حروف چینی میکردم تا باهات حرف بزنم..یادم رفته نوشتن..یادم رفته عشقت و..

خیلی غریبم..تو دنیایی که همه هستن و ندارم اونی که باید داشته باشم..

حرفامو تو میفهمی و من..هیچ کسی نمیدونه من چی میگم...چی میخوام..

نه نباید بدونه کسی..رازه من تو دلمه..برای تو میگمش..

شبا وقت خواب با همون رفیق همیشگیم برات تکرارش میکنم.

چقدر نفس کشیدن سخته...چقدر عاشق بودن و دور بودن سخته..

من عاشقتم اما لحظه ها و ثانیه های زیادی که ازت دورم..

دیگه کارش از شمردن با انگشت های دستم رد شده..

میشه تو برام بگی چی شده..از کجا به کجا رسیدم.

اون روزا تو رو داشتم...

تو تموم لحظه ها کنارم بودی..امروز که باهات حرف میزنم ندارمت..

نداااااااااااااااااااااااااااااااارمت...وقتی تو ندارم زنده بودنم بدردم نمیخوره..

میشه دوباره دستامو بگیری...میشه گم شم تو آغوشی که بی منته..

میشه بازم از همون مهربونی هات که هیچ خرجی نداره برا منم بفرستی.

میشه بازم منو به همون خواب قشنگ ببری..میدونی چیه.؟؟..من تو حسرت

ندیدن اون خوابم که فقط یه بار منو به اونجا بردی..حدایا پس کجان ستاره ها..

پس کجان تموم اون عشق و علاقه ها...پس کجان تموم بخشش ها..

میدونم که منو خوب میفهمی.چون تو تنها کسی هستی که رازه منو میدونی..

خدایا....!!!!

دلم برات تنگ شده