ضمیر ناخودآگاه (هیپنوتیزم)

 

ضمیرناخودآگاه و هیپنوتیزم

جهت درک رابطه بین ضمیر آگاه و ناخودآگاه مثالی ملموس توسط دکتر ریچارد شروت ارائه گردیده ، به شرح زیر:
ضمیر آگاه و ضمیر ناخودآگاه را به دو سر یک چوب تشبیه میکنیم و تمام چوب همان ضمیر انسان بصورت کامل است. تصور کنید از این چوب یک ( الاکلنگ ) بسازیم. در این صورت همیشه یک قسمت آن بالا و قسمت دیگر آن پائین قرار میگیرد و ممکن نیست هر دو قسمت بالا یا پائین باشند. در حالت هوشیاری قسمت ضمیر آگاه در بالا و به صورت فعال عمل میکند و ضمیر ناخودآگاه در پایین و در وضعیت غیر فعال قرار دارد. در حالت هیپنوتیزم، تا حدودی ضمیر آگاه مهار شده و ضمیر ناخودآگاه فعال میگردد. یا به زبان دیگر ( الاکلنگ ) در وضع تعادل یا نزدیک به تعادل قرار میگیرد. در این شرایط امکان ارتباط و تأثیرگذاری بر روی ضمیر ناخودآگاه وجود دارد.
ضمیر ناخودآگاه مثل کامپیوتر عمل میکند و مانند آن هم برنامه ریزی میشود. حافظه یا محتوی ضمیر ناخودآگاه به چهار روش پر میشود.
مسئله مهم این است که بدانیم همه افراد با ضمیر ناخودآگاه سالم و بدون عیبی متولد میشوند، اگر فردی رفتاری زشت و افکاری نادرست دارد، این آن چیزی است که در ضمیر ناخودآگاه او وارد شده و ضمیر ناخودآگاه در ضبط این اعمال تقصیر و یا عیبی نداشته و درست آنچه را که قبلاً به او داده اند، بعداً منعکس میسازد. ضمیر ناخودآگاه ما بصورت طوطی وار و با استدلال قیاسی دقیقاً همانطوری که برنامه ریزی شده عمل میکند.

راههای برنامه ریزی ضمیر ناخودآگاه:
راه اول: برنامه ریزی دوران کودکی در حقیقت بچه های کوچک عملاً در یک شرایط و حالات هیپنوتیزمی قرار دارند، آنها در یک حالت باصطلاح ( خواب هیپنوتیزمی ) و یا باصطلاح علمی (ترانس ) واقعی هستند.
از آنجا که در بچه ها قوه استدلال و تفکر بصورت استقرایی هنوز شکل نگرفته، نحوه تفکر و استدلال آنها قیاسی و هیپنوتیزمی است، لذا در دوران کودکی بسیاری از مطالب از طریق تقلید یا تلقین در ذهن کودک وارد میشود. بچه ها بصورت قیاسی نه بصورت استقرایی فکر میکنند و گاهی تا سنین بالاتر هم این طرز تفکر در بعضی از افراد باقی میماند.
توده عظیمی از میلیونها خاطرات در درون ما وجود دارد که سرشار از تأثیرات مطبوع و نامطبوع است، وقتی این خاطرات علی الظاهر فراموش میشوند، عمالاً در باطن و در ناخودآگاه ما ثبت میگردند. ما میدانیم که این خاطرات قادرند آثاری در ذهن ناخودآگاه ما بجا گذارند.
اثر صحبت ها و رفتارهایی که بچه ها در کوچکی می شنوند یا می بینند، مشابه به تلقیناتی است که در یک نوجوان یا فرد بالغ بصورت هیپنوتیزم القا میگردد. متأسفانه در اغلب موارد ، این حرفها تلقیناتی منفی و مخرب هستند:‌ ( تو هیچوقت آدم نمیشی ، تو بچه احمقی هستی، حتی یک دفعه شده که تو حرف راست بزنی؟ تو باید از کارهایت خجالت بکشی، تو باعث خجالت و شرمندگی ما هستی، تو در زندگی هیچی نمیشوی، هیچ کس تو را دوست ندارد و جملاتی از این قبیل که در ضمیر ناخودآگاه بچه ضبط میشوند و از آنجایی که این کودک معصوم قدرت قضاوت و ارزشیابی ندارد، تمام آنها را بصورت دربست می پذیرد و رفتار و حرکات او بر اساس این الگوهای فکری و رفتاری تنظیم و بعد ارائه میگردند.
اثرات جملات دلسرد کننده ای که ارزش و اعتبار کودک را مورد تردید قرار دهد، مثل ترمزی است که سالهای بعد جلوی پیشرفت او را میگیرد.
در حقیقت با این حرفها در ذهن بچه برای شکستهای بعدی در زندگی برنامه ریزی شده است. اگر ذهن بچه ها با تلقین ها و تشویق های خوب و سازنده پرنشود، وقتی بزرگ شد، شانسی برای پیشرفت نخواهد داشت. به هر حال 5 الی 6 سال اولیه زندگی بچه ها بسیار حساس و سرنوشت ساز است و در حقیقت بنیان و اساس شخصیت و آینده آنها در این مدت برنامه ریزی میگردد.

 

بطور خلاصه در نحوه استدلال استقرایی با مشاهده تعدادی عوامل متفرقه، به یک نتیجه گیری کلی می رسیم. مثلاً با مشاهده یک سری علائم کلینیکی و لابراتواری پی به وجود یک نوع خاص بیماری می بریم و در نحوه قیاسی یک قانون کلی را قبول نموده و یک سلسله مشاهدات بر اساس آن مورد قضاوت قرار می گیرند. مثلاً وقتی گفته میشود، میمون، زرافه و ببر پستاندار هستند، ما طبق اطلاعات مورد پذیرش قبلی به این نتیجه می رسیم که آنها بچه زا بوده ، چند ماه به بچه های خود شیر میدهند، بدنشان از مو یا پشم پوشیده شده و … ( البته مورد استثناء را هم باید در نظر گرفت )
ضمیر آگاه یعنی همان ضمیری که اکنون با آن مشغول مطالعه و درک این مطلب هستیم، ‌هم به صورت قیاسی و هم استقرایی تفکر و استدلال میکند. ولی ضمیر ناخودآگاه انسانها فقط بصورت قیاسی مطالب و پدیده ها را تفسیر میکند و قادر به توجیه و تفسیر استقرایی مطالب و پدیده ها نیست.
کلیه افراد تحت شرایط و حالت هیپنوتیزمی نیز، تنها بصورت قیاسی استدلال و عمل میکند.
در شرایط هیپنوتیزمی، قوای ذهنی و جستجوگر و پرسشگر انسان مهار شده یا در مسیر دیگری هدایت میشود و تنها قدرت استدلال قیاسی بر او چیره میگردد. در این شرایط ضمیر ناخودآگاه تنها به روش قیاسی عمل میکند. بنابراین :ضمیر ناخودآگاه ما، همینطور افرادی که در حالت هیپنوتیزم قرار میگیرند، ممکن است مطالبی را قبول کنند که لزوماً بسیاری از آنها هم حقیقت نداشته باشند.
مثلاً در هوایی گرم به ضمیر ناخودآگاه فردی در حالت هیپنوتیزم تلقین میشود که اتاق در حال سرد شدن است، این مطلب بصورت کامل یا جزئی مورد قبول او قرار می گیرد و نیازی به شواهد و مدارک ندارد. لذا نه تنها اصل سرد شدن هوا را قبول میکند، بلکه کلیه مسائلی را که به سردی اتاق مربوط میشود، قبول میکند و شروع به لرزیدن میکند.

 

زیگموند فروید معتقد بود نیروهای پنهانی در درون انسان وجود دارد که او را به سوی برخی اعمال یا افکار شدیداً سوق میدهد که محل استقرار این نیروها ضمیر ناخوداگاه نام دارد . ناخوداگاه در قسمتی از مرکز اعصاب و در پایه مغز قرار دارد و مرکز اعصاب ناخوداگاه توسط الیاف عصبی ارتباط نزدیکی با منطقه ذهن آگاه (لایه خاکستری ) دارد که کار این لایه ، مقابله با تحریکات و فشارهایی است که از ضمیر ناخوداگاه تراوش میکند .
استاد مطهری در مبحث فلسفه اخلاق می گوید : انسان دارای دو نوع شعور است ، شعور ظاهر و شعور مغفول عنه ، یعنی شعوری که خود انسان از آن اطلاع و آگاهی دارد و شعوری که آن هم خودش نوعی آگاهی است ولی شعور ظاهر انسان از آن بی خبر است .و حتی علمای روانکاوی امروز معتقدند که بیشترین قسمت شعور انسان همان شعور مغفول عنه انسان است و کمترین بخش شعور انسان آن شعوری است که انسان از وجود آن آگاه است . در مقام مثال میگویند : اگر شما هندوانه ای را در یک حوض آب بیاندازید چقدر آن بیرون از آب میماند ؟ مقدار کمی ، شاید نه عشر آن را آب فرا گرفته و یک عشر آن بیرون از آب باشد . یا اگر قطعه یخ بزرگی را در حوض آب بیاندازند چقدرش از آب بیرون است و چقدرش زیر آب ؟ عیناً شعور انسان هم آن قسمتی که آشکار است نسبت به آن قسمتی که مخفی است این جور است .
دو نوع متفاوت (استدلال و تعقل )
این مسئله مهم است که نحوه تفکر و استدلال ضمیر ناخودآگاه را درک کنیم . ممکن است کسی بگوید من مطلبی را خوانده یا شنیده ام که ضمیر ناخودآگاه آنرا نمی پذیرد ، این حرف درست نیست .
در انسان دو نوع شیوه استدلال و تعقل وجود دارد که به استدلال استقرایی و قیاسی تقسیم میشوند . در استدلال قیاسی ، فرد ابتدا مقدمه چینی کرده و با یک تئوری کلی و یا تعمیم دادن یک مسئله به یک نتیجه گیری معین می رسد و بعد چند پدیده را با توجه به آن تعبیر و توصیف میکند . در نحوه استدلال استقرایی ، فرد یک سلسله اطلاعات و مطالب کوچک و متفرق را جمع بندی نموده و به یک نظریه یا تئوری کلی تر دسترسی میابد.