خاطره ای از آقای جعفر لنکرانی
ايشان در امامزاده ای از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) که در نزديکی شهر لنکران قرار دارد
چند سالی نگهبان بودند.
ايشان ميگويند که : (( وقتی شب ميشد صدای گريه و شيون عده ای را ميشنيدم که مرا از
خواب بيدار مينمود . يک شب روی پشت بام در کمين ايستادم تا ببينم چه کسانی می آيند
و شيون و زاری می کنند. و خيلی منتظر ماندم و درست دو ساعت پس از نيمه شب عده ای
را ديدم وارد امام زاده شدند در حالی که همه درب ها قفل بود. خيلی تعجب کردم که اينها
چگونه داخل شدند. قصد داشتم پليس را خبر کنم که دو باره همان صداها را شنيدم . صدا
صدای روضه بود .مطمئن شدم که مسلمانند از پشت بام پايين آمده رفتم پيششان و گفتم
آی محبان اهل بيت (ع) شما کی هستيد ؟ در اين هنگام آنها همديگر را نگاه کردند و من متوجه
شدم از چيزی تعجب کرده اند و همه ساکت شدند . يکی از آنها پرسيد : مگر شما ما را
می بينيد ؟ تا اين را شنيدم فهميدم که آنها از نوع بشر نيستند و کمی ترسيدم
يکی ديگر از آنها گفت : نترس ما از جنيان شيعه و محبان اهل بيت (ع) هستيم
از آن پس ديگر صدای آنها هر شب بگوشم ميرسيد و ديگر آزارم نميداد بلکه از گريه آنها من
هم گريه ميکردم و از روضه شان استفاده ميبردم
مدتی بعد که مشکلی برايم پيش آمده بود آنها مشکلم را براحتی برطرف نمودند