سلام به همه ی بازدید کننده گان محترم به ققنوس چت خوش آمدید
آه باران من سراپای وجودم آتش است / پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
دبیر فارسی بودم نامت را اولین غزل از صفحه کتابها می نهادم اگر دبیر جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم تا معادله محبت پدید آید اگر دبیر هندسه بودم ثابت می کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت
دوستی شاید عشقست که میسازدو میسوزد و شاید ترانه ایست که هر دم آوایش در دل جاریست لیکن هر جه هست زیباست
خون که قرمزه رنگ عشقه / اما اشک که بیرنگه درد عشقه
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند