*باید خریدارم شوی*

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
 وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

 من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
 اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم

 

سیرم اززندگی

سیرم از زندگانی
در بهار جوانی
زان که بی او ندارم
طاقت زندگانی
ای که منعم نمایی، از پریشانی دل
می کنی از ملامت خنده بر زاری دل
تا که عاشق نگردی
حال عاشق ندانی
شب نمی شود که از غمش خون نگریم
دورم از دلارام خود چون نگریم
سوزم از غم عشق موی سیاهی
از سیاهی بخت وارون نگریم
کرده گردون، دور از آن ماه
حاصلم اشک قسمتم آه
چون ز گردش دور گردون ننالم
 

رازدل
راز دل نهفته بودم
با کسی نگفته بودم
ماه من کجا شنیدی
قصه ی اشک و آه من
مگر آنکه خواندی امشب
عشق خود از نگاه من
راز دل نهفته بودم
با کسی نگفته بودم
آتشین نگاه تو زند به دل شراره ها
سوزم از شرار غم چو آتشین ستاره ها
بیا که چون می
چاره سازی
ماه و مهری
عشق و نازی
پنهان کنم، اما دلت گشته آگه از ماجرای من
لب بسته ام اما بخوان شکوه های من از نوای من
خاموشم و روشن بود پیش عالمی ماجرای من
ولی پیدا بود از نوای من شکوه های من