روزگارم خسته است از کاغذ هایی که برایم نقش زندگی را می بندند

نمی دانم ، نمی دانم این زندگی من کاغذی است یا واقعی

دیگر نمی خواهم آسمانم را روی دفتر نقاشی بکشم که مال سالها قبل است

دیگر نمی خواهم زندگی را توی نقاشی هایی ببینم که کشیده ذهن خودم هست

مانده ام تنها توی این زندگی که قسمتی نقاشی قسمتی تنهایست و نیمی از جدایی است

می خواهم امروز آسمان کاغذی خودم را پاره کنم می خواهم رنگ تازه ای بر زندگی ام بزنم

رنگی از جنس خود زندگی . . . . . .