بنام آنکه سربازی رابنا کرد        

همه دختران را چشم به راه کرد

بیامادر بکن شیرت حلالم

به خدمت می روم شاید نیایم

سرپرست خوابم آمد

محبت های مادر یادم امد

سرگروهبانان مرا بیچاره کردند

لباس شخصی ام را پاره کردند

در دژبانی خدمت رسیدم

صدای طبل وشیپوری شنیدم

به خود گفتم که این طبل نظام است

که شخصی گری بر ما حرام است

به خط کردن،تراشیدن سرم را

لباس ارتش کردن تنم را

به صحرا می برن با کفش پاره

امیدوارم که برگردم دوباره

غلط کردم به خدمت آمدم من

ندانستم به زندان میروم من

نگو خدمت بگو زندان هارون

که اطرافش پر از دشت وبیابون

به سربازی نمی رفتم خدا خواست

نمیدانم کدام دختر دعا کرد

نوشتم نامه ای با برگ چایی

کلاغ پر میروم ، مادر کجایی؟