من پیر شدم ، دیر رسیدی، خبری نیست 

مانند من آسیمه‌سر و دربـ‌‌دری نیست


بسیار برای تو نوشتم غم خود را

بسیار مرا نامه، ولی نامه‌بری نیست


یک عمر قفس بست مسیر نفسم را 


حالا که دری هست مرا بال و پری نیست


حالا که مقدر شده آرام بگیرم


سیلاب مرا برده و از من اثری نیست


بگذار که درها همگی بسته بمانند


وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست


بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد


وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست


تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر


در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست 

منبع : یلدا دلان

گرد آوری : دنیای عجیب ققنوس