چشم ها را باید شست
 

 

زن و شوهر جوونی به محله ی جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردن.
روز اول در حالِ خوردن صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اشون رخت شسته و
داره آویزون میکنه که خشک بشن،یکم نگاه کردو گفت:
«لباساشو!دلش خوشه رخت شسته!اصلا بلد نیست چجوری باید رخت بشوره!
خدا به دادم برسه با این همسایه ی هپلی!تو باید خدا رو شکر کنی که زن تمیزی مثل من داری!»
همسرش نگاهی کرد ولی چیزی نگفت! اونروز گذشت!
ولی هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌ ش رو برای خشک شدن آویزون می‌کرد
زن جوون همون حرفها رو تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد...
یه روز از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«خدا رو شکر زنِ شلخته بالاخره یاد گرفته چطوری لباس بشوره!
موندم که کی بهش طرز درست لباس شستن رو یاد داده!»
شوهر جواب داد:
«من امروز صبح زود بیدار شدم و شیشه های پنجره‌هامونو تمیز کردم!»