http://www.img4up.com/up2/74688016568651811981.jpg

عشق يعني پاک بودن در فساد / آب ماندن در دماي انجماد . . .

.

.

.

در شادي من شريک باش اي ساعت / در فکر لباس شيک باش اي ساعت

تعجيل بکن ، دلم برايش تنگ است / کم عاشق تيک و تاک باش اي ساعت . . .

.

.

.

کل اسم هاي تو موبايلم رو به اسم تو تغيير دادم

حالا هرروز بهم زنگ ميزني

يکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغيير صداهم ميدي

من که ميدونم تو هم دلت تنگ منه . . .

.

.

.

هميشه در رياضيات ضعيف بودم

سالهاست دارم حساب ميکنم چگونه من بعلاوه ي تو ، شد فقط من . . .

.

.

.

تو که با ديگرانت بود ميلي / چرا يادت مرا بشکست خيلي ؟

مگر قصدت پريشاني ما بود / که عشق ما نشد مجنون و ليلي . . . ؟

.

.

.

با اينکه ازم دوري اما هر وقت دستمو ميزارم رو قلبم ، ميبينم سر جاتي !

.

.

.

باران که مي بارد همه چيز تازه مي شود

حتي داغ نبودنِ تو . . .

.

.

.

اگر تنهايي ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست

فداي قلب پاک آن عزيزي / که در هر جا که باشد ياد ما هست . . .

 

.

.

.

قدِ تو به عشق نميرسيد

غرورم را زير پايت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسيد . . .

.

.

.

گـفـت : بـگـو ضـمـايـر را

گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن

گـفـت:فــقـط مــن ؟

گـفـتـم: بـقـيـه رفـتـه انـــد . . .

.

.

.

دگر درد دلم درمان ندارد / مسير عاشقي پايان ندارد

مرا در چشم خود آواره کردي / نگاهت دور برگردان ندارد . . .

.

.

.

رشته ي محبت را بايد به ضريح دلي بست که خيال کوچ کردن نداشته باشد . . .

.

.

.

دلم درد مي کند

انگار

خام بودند

خيال هايي که به خوردم داده بودي . . .

.

.

.

يارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم / شوق ديدار تو دارم ، به کجا پر بزنم . . . ؟

.

.

.

امان از اين بوي پاييزي و آسمان ابري ، که آدم نه خودش ميداند دردش چيست

و نه هيچ کس ديگر ، فقط ميداند که هرچه هوا سردتر ميشود ، دلش آغوش گرم ميخواهد .

.

.

.

نيمه ي گمشده ام نيستي که با نيمه ي ديگر به جستجويت برخيزم

تو تمام گمشده ي مني . . .

.

.

.

شايد با هم بودن سخت تکرار شود

اما به ياد هم بودن را هر لحظه ميتوان تکرار کرد . . . .

.

.

.

بي سر و پايم سر وپايم توباش

مانده ي راهم ره و هادي تو باش

گر برهند عالم و آدم ز من

آبر و عزّت و جاهم تو باش . . .

.

.

.

در دلم حس غريبي ست که يک مرغ مهاجر دارد

و چه اندوه عجيبي ست که در خلوت دل

ياد يک دوست نباشد که تو را غرق تماشا سازد . . .

.

.

.

قلبم تهي ز شوق و رنگ / قلبم را جنگ آب و نهنگ

قلبم تباه ز تاريکي و ننگ / قلبم مرده درآغوش سنگ . . .

.

.

.

پاهايم را که درون آب مي زنم، ماهي ها جمع مي شوند

شايد اين ها هم فهميده اند / عمري “طعمه روزگار”بوده ام . . .

.

.

.

بي تو اما عشق بي معناست ، مي داني؟

دستهايم تا ابد تنهاست ، مي داني؟

آسمانت را مگير از من ، که بعد از تو