خب امروز یکی از کاربران سایت برامون یه شعر فرستاد که در زمان آموزشی و در پادگان قدر ناجا و در مورد سختی هاشون نوشته ، بخونید و لذت ببرید.
” قدر ناجا “
روز و شبم را گذراندم در قدر ناجا هر روز می رفت و تکرار بود و باز فردا
هر روزش تنبیه داشت هر تنبیهش بسی سختی یک شبش سرد و یک شبش در عطش گرمی
خدا نیارد آن روز را که نگهبان باشی چشمان خسته و در انتظار افسر نگهبان باشی
روز ها قبل از سحر ز خواب برخاستن شب ها تا دیر وقت بیداری و ساختن
شب و روزمان را کاری نکردن جز تنبه دور برجک و گرد و خاک خوردن
چقدر سخت بود اوایل برای همه برپا دادن ، نظافت ، صبحگاه و رژه
حال رسیده ایم به انتهای دوره همه چشم انتظار روز آخر و پایان دوره
نمی دانم چه حالی خواهم شد بعد ها با شنیدن نام مرکز آموزشی قدر ناجا
چه روز هایی داشتیم در قدر ناجا در آن هادی شهر و شهر غم ها
شعر از : محسن مصیبت
پادگان قدر در استان آذربایجان شرقی ، شهر تبریز، شهرستان هادی شهر واقع شده و معنی و مفهوم واقعی این شعر رو کسی میفهمه که خدمت سربازی رفته باشه امیدوارم خوشتون اومده باشه.